یکشنبه, ۴ آذر ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | 2024-11-24
تبلیغات
تبلیغات
کد خبر: 262055 |
تاریخ انتشار : ۲۹ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۳ |
16 بازدید
۰
2
ارسال به دوستان
پ

گروه فرهنگی هنرآنلاین، «آفرودیت» رمانی با زیستِ زنِ ایرانی در دوره‌های مختلف به ویژه زنِ معاصر است. آفرودیت رمانی با مضمونی اجتماعی_ معمایی است و دارای داستان‌های فرعی و از دید چند راوی در بازه‌های زمانی مختلف و سنین متفاوت بیان شده است.مشکلات و سرنوشت زنان در زمان گذشته و اکنون، سرنوشت و تقدیرهایی که […]

گروه فرهنگی هنرآنلاین، «آفرودیت» رمانی با زیستِ زنِ ایرانی در دوره‌های مختلف به ویژه زنِ معاصر است. آفرودیت رمانی با مضمونی اجتماعی_ معمایی است و دارای داستان‌های فرعی و از دید چند راوی در بازه‌های زمانی مختلف و سنین متفاوت بیان شده است.مشکلات و سرنوشت زنان در زمان گذشته و اکنون، سرنوشت و تقدیرهایی که رقم خورده‌اند و می‌خورند که شاید برای ما و به گوش ما آشنا باشند.شخصیت اصلی این رمان دختری‌ست که حادثه‌ای کابوس‌ها ورنج‌های گذشته را برای او زنده می‌کند.

دختری که سرگردان است برای رمزگشایی از گذشته و اتفاقاتی که رنگ و بویی تازه به خود گرفته‌اند و او را در مسیری تازه و چالشی سخت سوق می‌دهند.شخصیت‌های فرعی‌ خواسته و ناخواسته پایشان به زندگی کارکتر اصلی داستان کشیده می‌شود و حتی گاه راوی داستان می‌شوند.

در ابتدا گمان می‌کنیم حل گره کور معمای داستان‌مان به سادگی‌ست ولی هرچه پیش می‌رویم گره کورتر می‌شود و اما به آهستگی داستان رمزگشایی می‌شود. پایان داستان، پایانی باز است، پایانی که خواننده خود می‌تواند برای آن متصور شود.در قسمت‌هایی از داستان مرز بین خواب و بیداری شکافته می‌شود و می‌بینیم خواب‌ها هستند که در بیداری جان گرفته‌اند و یا برعکس.

بزرگ زاده

برشی از کتاب آفرودیت:

«نقاشیِ پیرمردی دیلاق بود با لباس محلی و گالش به پا و کلاه نمدی به سر و در حالی‌که به تفنگ دولول تکیه داده بود با ابهت و جلال که نگاهش رنگ زندگی داشت به روبرو نگاه می‌کرد و پشت سرش یک خانه‌ی قدیمی ساخته شده از چوب و خشت و گل بود و پشت سر در دوردست‌ها کوه‌های سبزه‌پوش و دور تا دور تا چشم کار می‌کرد سرسبزی و طراوت بود. از سر تا پای نقاشی زندگی می‌بارید و اما چشمان و حالت نگاه مرد انگار کلی حرف نگفته داشت، می‌خواست به زبان بیاید و حرف بزند به‌گونه‌ای که می‌خواست وجود را به تسخیر درآورد و مجبور به زانو زدن و تسلیم شدن بودی… باز هم نشانه‌ای آشنا، شاید جایی قبلاً این تصویر و یا شاید این آدم را دیده بودم. نقاشی که از بس طبیعی و زنده بود به نقاشی نمی‌مانست.»

 

    برچسب ها:
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط ادراك خبر در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    نظرتان را بیان کنید