بهگزارش گروه ادبیات خبرگزاری هنر ایران حسین شرفخانلو در یادداشتی دربارۀ کتاب «شنبۀ آرام» اثر محمدمهدی بهداروند نوشت: فکر کن در دنیای پیچیده امروز که رسانه تقریبا بر همه اسباب و ابزارهای قدیمی و جدید غلبه پیدا کرده و پیر و جوان و خرد و کلان، همه و همه دنبال ثبت و ارسال و دیده […]
بهگزارش گروه ادبیات خبرگزاری هنر ایران حسین شرفخانلو در یادداشتی دربارۀ کتاب «شنبۀ آرام» اثر محمدمهدی بهداروند نوشت: فکر کن در دنیای پیچیده امروز که رسانه تقریبا بر همه اسباب و ابزارهای قدیمی و جدید غلبه پیدا کرده و پیر و جوان و خرد و کلان، همه و همه دنبال ثبت و ارسال و دیده شدن عکس و تفضیلاتشان در هرجا که جا دارد و میشود هستند، کسی پیدا شود که شرط اول حضورش در جمعی، دیده نشدن و نبودن دوربین و منتشر نشدن عکس و تفضیلاتش باشد و یک عمر اینسان زندگی کند و در دنیای گیگها و هاردهای متراکم پر از عکسهای خانوادگی، تقریبا هیچ عکسی از او بهجا نمانده باشد و قضا را یکبار در یکی از دیدارهای عمومی عکسش لو برود و همان یک قطعه عکس بشود سرنخ رسیدن سرویس جاسوسی صهیونیستها به او و پشتبند آن، شهادتش به دست شقیترین انساننماهای معاصر؛ یعنی اولاد اسرائیل.
محسن فخریزاده که تا قبل از آنکه ماشین ترور دولتی اسرائیل او را در مسیر تهران به آبسرد به ناجوانمردانهترین شیوه شهید کند، حتی اسمش را هم نشنیده بودیم و حتی امروزکه سالها ازشهادتش میگذرد کسی دقیقا نمیداند چرخدنده اصلی کدامیک از پروژههای ریز و درشت دفاعی بود، کسی بود مثل هزار هزار جوان دیگری که سالهای آخر دهه۵۰خورشیدی سده گذشته، بالشان به پَرِ امام گرفت و سیمرغ شده و راهی مسیری شدند که امام روبهرویشان گشود.
فصول وصفحات اول کتاب «شنبه آرام» روایت ثابت و مشابهی است از زندگی پاسدارهای پنجاه و هفتی که زندگیشان را وقف کشور و مردم کردند و اولویتشان رسیدن به آرمانی بود که برای رسیدن به آن، رفته بودند سپاه. خصوصا رفت و برگشتهای محسن جوان به ارومیه و سالهای سخت و ناامن دهه ۶۰ در شمالغرب کشور.
فصول اول کتاب، یک نوستالژی تمامعیار است از عاشقانه جاری بین فرشته و محسن و خواننده غوطه میخورد در صفای تماشای زندگیای که حسرت امروز خیلیهایمان است و قصه وقتی جالب میشود که عاشقانه جاری میان او و همسرش دردهه۶۰ و درخلال سالهای جنگ، دردهه سازندگی و دهههای بعدی که شاهد آلودگی خیلی از جوانهای آرمانگرای دهه پنجاهی به دنیا و دلار و کار و رانت بودیم، گم و کم نمیشود و حتی بیشتر و پررنگتر میشود و شاید کسی باورش نشود در مقیاس محسن فخریزاده که یک دانشمند تمامعیار منحصربهفردی بود و از ارکان وزارت دفاع و از اساتید مبرز دانشگاههای دفاعی کشور، کار خانه بکند و تا روز آخر ماندنش در دنیا، جارو کشیدن و خیلی کارهای ریز و درشت خانه پای او باشد و عجیبتر اینکه راننده خیلی وقتها معطل میماند تا سردار کارش را – جارو کشیدن را – تمام کند و لباس عوض کند و بیاید بروند جلسه! مزیتی که من یکی از آن محرومم و شاید ازدلایلی که باعث بهشتی شدن محسن شد، زیست عاشقانهای است که در خانه با فرشتهاش داشت و دارد!
ما معمولا راجع به آدمهای دوربینگریز که قضا را کارهای بزرگ کرده و میکنند، کم شنیدهایم و کم میدانیم و محمدمهدی بهداروند خیلی دقیق و درست و نقطهزن رفته است سراغ روایت محسن از زبان همسرش و فرشته در «شنبه آرام» برای عشقش سنگتمام گذاشته است و روایت دقیق و درست وموشکافانهای از دانشمند شهیدمان گذاشته دربرابر ما وصد البته که تماشای درست این آدمهای بزرگ که تاریخ هر چند صد سال یکبار بار به دنیا آوردنشان را به دوش میکشد، برای اولاد بنیآدم مفید است، آنسان که افتد و دانی. نشر حماسه یاران، این بخت را داشته که زندگی و زمانه دانشمند شهیدمان را به قاب کلمات بیاورد و بزرگتر، اینکه لحظه سخت ترور را و انتقال بدن نیمهجان شهید را به بیمارستان و قاب سخت لحظه شهادت را کادر بگیرد و برود چند قدم بعدتر سر تابوت شهید وقتی در معراج شهدا همه سرشهیدمان جمع بودند و روضه بهپا بود وقطرات اشک ازچشمان شهیدمان میتراوید.اسرائیل در آخرین شمارههای نفسهای شومش، صبح و ظهر وشام، روزوشب، شنبه تا شنبه، سیف و شتا و هرجا و همه جا، روی ریل رذالت و جنایت افتاده و ترور محسن فخریزاده یک پرده ازهزارهزارجنایت اولاد ناخلف اسرائیل است. شهیدی که میگفت «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو و ترامپ کمتر خواب راحت به چشمشون میاد… .» و معنی حرفش وقتی فهمیده شد که بعد از ترورش نتانیاهو توییت زد و برای صهیونیستها شنبه خوبی آرزو کرد و از «شنبه آرام» دراسرائیل گفت؛ ازشنبه بعد از محسن فخریزاده. غافل از قاعده همیشگی و تاریخی غلبه خون بر شمشیر!
کتاب را از علیرضا ملکی، مدیر مجموعه قدرتمند «کتابرسان» هدیه گرفتم. درخلال سفری که بهمن ماه۱۴۰۲ یک سررفته بودم مشهد.
قفسه کتاب جامجم – شماره ۲۵۷