اسم فیلم «IF»، «اگر» نیست، اما شاید با کمی دقت «اگر» اتفاقا اسم چندان نامناسبی هم برای فیلم کمدی جدید جان کرازینسکی برای کودکان نباشد. اولین چیزی که روی پوستر فیلم جلب توجه میکند هیولای بنفشی است که صورتی جذاب و شیرین دارد، بیش از دو دهه بعد از ساخت فیلم کمپانی هیولاها، لااقل پوستر […]
اسم فیلم «IF»، «اگر» نیست، اما شاید با کمی دقت «اگر» اتفاقا اسم چندان نامناسبی هم برای فیلم کمدی جدید جان کرازینسکی برای کودکان نباشد. اولین چیزی که روی پوستر فیلم جلب توجه میکند هیولای بنفشی است که صورتی جذاب و شیرین دارد، بیش از دو دهه بعد از ساخت فیلم کمپانی هیولاها، لااقل پوستر فیلم IF به ما میگوید که شاید یک هیولای به یاد ماندنی دیگر در فیلم خوابیده است، اما خوب بهتر است انتظارات را پایین نگه دارید.
داستان فیلم «IF» با یک تصویر شیرین از بازیهای کودکی آغاز میشود، تصویری که شاید به نظر برسد قرار است از ملال نوجوانی اثری در خود داشته باشد، اما با طرح ماجرای مرگ مادر یک دختربچه اولین ضربه احساسی را به بیننده وارد میکند. بعد از آن نوبت روبهرو شدن با بیماری قلبی پدر دختر است و داستان تازه از اینجا آغاز میشود. ترکیبی از بازیهای واقعی و انیمیشن، با مجموعهای از گرانترین بازیگران و برنامهسازان هالیوود ازجمله جورج کلونی، جان استوارت، امی شومر، بردلی کوپر، مایا رودولف و همسر کرازینسکی، امیلی بلانت باعث میشود انتظار داشته باشید که با نمایشی بسیار پرقدرت روبهرو شوید، اما همچنان باید انتظارات را پایین نگه دارید.
ماجرا از این قرار است که دختربچه فیلم «IF» از دل یک بحران خانوادگی به دورهای از کودکی بازمیگردد که در آن میتواند دوستان خیالی را ببیند، فقط فرقش با دوران کودکی این است که به جای دیدن دوستان خیالی خودش، دوستان خیالی همه را میبیند. باشگاهی از دوستان خیالی بازنشسته و یک دروازهبان که باید از این موجودات خیالی نگهداری و برایشان شغلی پیدا کند تا از بحرانی که در آن گیر کرده، یعنی زندگی با یک گروه موجودات خیالی افسرده، نجات پیدا کند.
ایده مرکزی فیلم این است؛ «دوستان خیالی بچهها، وقتی بچهها آنها را فراموش میکنند و سراغ دوستان واقعی میروند چه عاقبتی پیدا میکنند؟» و فیلم پیشنهاد میدهد که این دوستان خیالی (Imaginary Friends) یا همان IFها در یک خانه سالمندان دور هم جمع شدهاند و برای دوستان از دست رفتهشان غصه میخورند. حالا بچهای که مادرش را از دست داده و پدرش هم روی تخت بیمارستان است باید راهی برای نجات این جماعت دوستان خیالی افسرده پیدا کند. او اول تلاش میکند برای این موجودات عجیب و غریب، شامل یک غول بنفش، یک مورچه سیاه بزرگ، یک قطره آب، یک موجود نامریی، یک کارآگاه بارانیپوش و… دوستان جدید پیدا کند، اما کودکان نسل امروز آنقدر سرگرم تلویزیون هستند که تخیل کافی برای دیدن این دوستان خیالی بازنشسته و ایجاد ارتباط با آنها ندارند. پس باید سراغ دوستان قدیمی آنها رفت، زنی که آرزو داشته رقصنده باله شود، اما حالا دیگر پیر شده، مردی که اضطرابش باعث خرابکاریهای عجیب در محل کارش شده، زنی که خودش پشت میز منشیگری گم شده است و از این دست.
همانطور که انتظار داریم، فیلم با پایان خوش تمام میشود، دختربچه میتواند دوستان خیالی را به رفقای حالا بزرگسال آنها برگرداند. او به آدمهای واقعی نشان میدهد که هر قدر هم بزرگ شده و درگیر زندگی روزمره باشند، دلیلی ندارد که دست از تخیل کردن و برقراری رابطه با دوستان خیالی دوران کودکیشان بردارند.
فیلم اگرچه در امروز و در بروکلین محلهای در نیویورک میگذرد، اما حال و هوای خودش و همینطور حال و هوای ساختمانهایی است که نشان میدهد مربوط به دوران پیش از تلویزیون است، دورانی که رادیو در آن سروری میکرد، مردم برای پخش موسیقی به گرامافون وابسته بودند و تمام عجایب جهان در شهربازیهای سیار جمع بود. شاید جنبه نوستالژیک فیلم از این نظر بیشتر باشد تا ارجاع آن به دوستان خیالی دوران کودکی، اما همچنان جای خالی سازندگان دنیای امروزی، ازجمله موبایل و شبکههای اجتماعی و سازمان حمایت از کودکان در آن دیده نمیشود.
ممکن است فکر کنید فیلم یک کمدی سبک برای وقت گذرانی است که یک حس نوستالژیک برای بزرگسالان خیالپرداز از گوشه و کنارش بیرون زده است، اما به نظر میرسد میتوان برای فیلم جنبههای جالب توجه دیگری هم قائل شد.
وینیکات، روانکاو معاصر انگلیسی را بسیاری به خاطر ایدههایش در مورد فرزندپروری میشناسند، اما شاید مهمترین خدمت او به روانکاوی، اضافه کردن «ابژههای گذار» به مفاهیم روانکاوی کودکان باشد. به زبان بسیار ساده، ابژههای گذار اشیا یا خیالاتی هستند که وقتی مراقبان کودک حواسشان به او نیست، جای این مراقبان را پر میکنند. ابژههای گذار که میتوانند اسباببازیها، پتو، وسایل خانه یا صرفا تخیلات باشند، به کودک احساس امنیت و آرامش و کنترل میدهند و به او کمک میکنند با ناتوانی محض و وابستگی مطلق به دیگران در سالهای اولیه زندگیاش کنار بیاید. ابژههای گذار به مرور و با توانمند شدن کودک فراموش میشوند یا جای خودشان را به دوستان تخیلی میدهند که آنها هم کمکم فراموش میشوند. این فراموشیها البته فراموشی بزرگتری را نمایندگی میکند. فراموشی اتکا به قدرت تخیل برای تصور کردن جهانی امنتر و رسیدن به احساس آرامش، حتی اگر آن آرامش مقطعی و گذرا باشد.
موجودات خیالی دنیای کودکی، IFهای فیلم IF همان کاری را برای کودکان انجام میدهند که ابژههای گذار برای آنها انجام میدهند و فیلم تسویه میکند که دُز امن و بیخطری از این خیالبافیها همانطور که در کودکی به بچهها کمک کرده است، میتواند در بزرگسالی هم به آنها کمک کند. انگزدایی از تخیل در دوران بزرگسالی شاید مهمترین ایده و پیشنهادی است که فیلم مطرح میکند و احتمالا مهمترین نکتهای است که فیلم را برای بزرگسالان جذاب و دوستداشتنی میکند.
مساله تنها این نیست که میتوانیم تخیل کنیم، مساله این است که بدانیم و بپذیریم که همه میتوانند تخیل کنند و این تخیل میتواند به ما در زندگی روزمرهمان کمک کند. از اضطرابهایمان کم کند و احساس خوشایندی از اطمینان برای ما بسازد. مساله این است که بپذیریم دیگران هم مثل ما هستند. دُزی از تخیل ما را دیوانه نمیکند و باعث نمیشود احمق یا احساساتی و کودکمنش به نظر برسیم. برای یک فیلم سینمایی کودکانه خانوادگی، به نظر نمیرسد که ایده چندان سبک و قابل چشمپوشی باشد. حالا اگر هیولای بنفش فیلم که «آبی» نام دارد، به اندازه هیولای آبی فیلم کمپانی هیولاها که «سالیوان» نام داشت، ماندگار نشد هم احتمالا ضرری به کسی وارد نمیشود.
منبع: اعتماد