امیرعباس واسعی؛ در این سه دهه کار رسانهای خیلی کم پیش آمده که همکاری رسانهای را نشناسم و با دیدن برنامهاش طرفدارش شوم. برای من هم مثل خیلیهای دیگر شناختن عبدا… روا با ویدیوچک بود اما پس از آن سایر کارهایش را هم دنبال کردم و وقتی برای اولین بار او را از نزدیک دیدم، انگار سالها بود با هم دوست صمیمی بودیم. عبدا… روا خارج از قاب تلویزیون همان قدر صمیمی و راحت است، خیلی خونگرم و با همه خیلی زود دوست میشود. فاقد هرگونه شیلهپیله و به معنی واقعی کلمه با او بودن خوش میگذرد. وقتی برای دومین بار از او دعوت کردیم که به به گزارش سرویس ورزشی ادراک خبر به نقل از پایگاه خبر ورزشی بیاید، سر صحنه سریال «روزی روزگاری مریخ» بود اما با همان تواضع همیشگی پذیرفت و سر موقع هم آمد! خلاصه اینکه کاش همه مثل عبدا… بودند…
یک مصاحبه معمولی از معرفی شروع میشود؟
عبدا… روا متولد ۱۳۶۴، اهل استان چهارمحال و بختیاری، شهر بروجن. همان جا به دنیا آمدم و بزرگ شدم.
پدر چهکاره بودند؟
معلم بودند و سال ۶۵ در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیدند.
فرزند چندم خانواده هستی؟
فرزند اول.
چرا هیچجا نمیگویی که فرزند شهید هستی؟
چون نمیخواهم از این طریق به امتیازی برسم.
در خانواده شما کسی بود که کار هنری بکند؟
آن اوایل که نه اما الان دوتا از داییهایم و یکی از عموهایم در تلویزیون جهانبین متعلق به استان چهارمحال کار میکنند.
پس در کودکی الگویی نداشتی که او را ببینی و بخواهی مثل او شوی؟
نه، ولی همیشه پای تلویزیون بودم و از قاب تلویزیون تمام تصورات و آرزوهایم شکل گرفت.
اهل ورزش هم بودی؟
بله فوتبالم خوب بود. وقتی نسل طلایی فوتبال ایران در سال ۹۶ شکل گرفت من در سنی بودم که آرزوپردازی میکردم. آن زمان میخواستم فوتبالیست شوم و فیزیکم هم بد نبود الان هم بد نیست البته و در سطح ملی هستم! استعداد هم داشتم اما شرایط مهیا نبود بنابراین پس از مدتی به سمت ادبیات کشیده شدم.
میدانیم که شعر هم میگویی!
بله هفت، هشت مقام کشوری هم دارم. اولین بار که دوربین دیدم به خاطر این بود که از شبکه استانی آمدند به خانه ما تا با زندگی یک شاعر جوان آشنا شوند. آنجا بود که به من گفتند به درد اجرا هم میخوری و رفتم تست دادم و وارد شبکه جهانبین شدم. بعد هم که برای ادامه تحصیل به تهران آمدم.
در چه رشتهای؟
اول حقوق خواندم و بعد برای فوق لیسانس سراغ ادبیات فارسی رفتم. سال ۸۸ طرحی برای اولین و آخرین بار در تلویزیون اجرا شد که ۱۵ هزار نفر در آن شرکت کردند و من جزو آن ۱۲۰ نفر آخر بودم. همان زمان یک همکلاسی داشتم که با مرحوم جوادزاده تهیهکننده تلویزیون آشنا بود. مرا به ایشان معرفی کرد و از شبکه ۲ کارم را از گروه اجتماعی شروع کردم.
در فوتبال پستت چه بود؟
مهاجم، همیشه دوست داشتم گل بزنم.
شعر طنز هم میگفتی؟
بله.
این میزان کمدی در وجودت بود یا اکتسابی به دست آوردی؟
نه، من شبیهترین حالت به خودم هستم و مقابل دوربین سبک خاص خودم را میسازم.
اولین بار چه کسی این استعداد را در تو دید؟
خودم و بچه محلها که دور هم جمع میشدیم و من همه را سرگرم میکردم.
و بعد این استعداد با آن عشق و علاقه به فوتبال چسبید به هم؟
بله، البته چند سال طول کشید و من در شبکه ۲، شبکه سه و سایر شبکهها اجراهای متفاوت و مختلفی داشتم که هیچ ربطی به ورزش نداشت. از نظر من این یک توانمندی است که یک مجری بتواند در حیطههای مختلف اجرا کند. بعد با برنامه شبهای فوتبالی وارد شبکه ورزش شدم.
خانواده و دوستانت تو را چه صدا میکنند؟ عبدا…؟ عبد یا عبدی؟
خانواده که میگویند دادا ولی دوستان عبدی صدایم میکنند.
معروفترین عبداللهی که در کودکی میشناختی چه کسی بود؟
عبدا… اسکندری! البته یک عبدا… جاسبی هم بود که سیاستمدار بود ولی من عبدا… خاصی را دوست نداشتم.
از اسمت راضی هستی؟
اسم من قرار بوده پوریا شود اما پدرم به مادرم گفته نه همین عبدا… خوب است. شاید اگر امروز بود اسم دیگری انتخاب میکردیم اما من همین عبدا… را دوست داشتم و دارم.
هیچ وقت نخواستی اسمت را تغییر دهی؟
نه با همین عبدا… راحتم البته اگر فرمان بود شاید بهتر میشد! فرمانروا!
چقدر اهل بداهه هستی؟ هم در اکت و هم در متن؟
اکت من که اغلب بداهه است.
مثلاً در آیتم مربوط به سیاوش یزدانی چقدر از آن کارها روی کاغذ آمده بود و چقدر در لحظه خودت اضافه کردی؟
متن در همین سطح بود که این جملات را بگویی. در جلسه قبل از برنامه هم فقط گفتند گریه کنی بد نیست، دیگر اینکه چطور گریه کنم و چه بگویم با خودم بود.
اهل نوشتن هم هستی؟
بله، معمولاً با نویسندههای برنامه جلسه داریم و به جمعبندی میرسیم. یک نقشه راه درست میشود اما بیشتر کارها با خودم و مجتبی آذری تهیهکننده و کارگردان ویدیوچک است که سالهاست با هم رفیق و همکاریم.
بیشترین تأثیر روی ویدیوچک متعلق به کیست؟
اول خودم بعد هم مجتبی آذری.
شبکه یا مدیران تأثیری در جزئیات برنامهتان ندارند؟
البته شده که یک آیتم را پخش نکنند اما اینکه در جزئیات ساخت دخالت کنند هرگز.
یعنی تا به حال نشده بگویند این را بگو یا آن را نگو؟
نه نشده.
سوژهیابی برنامهتان با کیست؟
هم خودم، هم مجتبی و هم بچههای نویسنده، الان فضای مجازی آنقدر سوژه دارد که نیازی به گشتن نیست! شما فقط انتخاب میکنید!
شده از سوژهای به خاطر برچسبهای بعدی بترسی و بگذری؟ مثل انگ آبی و قرمز؟
نه ولی شده که به دلیل برخی مسائل اصلاً وارد سوژه یا بحثی نشویم.
یعنی از بالا گفتند؟
بله، ببینید ویدیوچک صرفاً ورزشی نیست و به موضوعات اجتماعی هم میپردازیم. چند وقت پیش از «سیسمونیگیت» رفتیم. به هر حال ما داریم در سازمان صدا و سیما کار میکنیم و صلاح سیاستهای کلان با مدیران است. البته این را هم بگویم که اگر قرار بود صفر تا صد قضیه مطابق سلیقه و نظر خودمان هم باشد حاصل کار نهایتاً ۱۰ درصد با الان فرق داشت.
خیلی وقتها ما در رسانه بیشتر خودسانسوری میکنیم تا کسی چیزی به ما بگوید!
بله دقیقاً، شما ببینید خیلی چیزها که به پای بالادستیها نوشته میشود اصلاً مربوط به آنها نیست و روحشان هم خبر ندارد.
مثل همین قضیه رامبد و وریا!
شما خودتان هم رسانهای هستید و میدانید که وقتی کلی آدم دارند زحمت میکشند و زندگیشان از این راه میگذرد، اگر برنامه پخش نشود یا مطلبی چاپ نشود زحمت همه هدر رفته است. در نتیجه خود ماها خیلی وقتها روزه شکدار نمیگیریم چون اینجا متأسفانه قوانین و استانداردها هرگز ثابت نیست و مدام با سلایق مدیران تغییر میکند.
در کار شما اولویت با اجراست یا متن یا سوژه؟
بیشتر با اجرا.
در زندگی شخصی چقدر اهل بداهه هستی؟
صد درصد، من اصلاً آدم برنامهریزی و پیشبینی نیستم.
شده اجرا کنی و همه بگویند خوب است اما خودت بگویی نه؟
بله و معمولاً میگویم میشه دوباره بگیریم؟ آخر برنامه را به مجری میشناسند و قرار است او فحش بخورد! شکایت و آه و نفرین هم مال مجری است!
تا حالا از تو شکایت هم شده؟
بله فراوان، آنقدر که در اسنپ گوشی هم مسیر دادگاه را ستارهدار کردهام!
چه کسی بیشتر شکایت کرده؟
هر کس فقط یک بار شکایت میکند، دو بار نداشتیم!
از کدام شکایت بیشتر اذیت شدی؟
اصولاً من در زندگی اهل اذیت نیستم!
شده کسی بخواهد به تو رشوه بدهد تا سر به سرش نگذاری؟
به طور مستقیم که نه اما دوستان مشترکی بودند که پیشنهاد دادهاند بیا برویم، بنشینیم ببینیم چه میشود!
رفتی بنشینی ببینی؟
نه اما اگر بروم بعد حالش را میگیرم!
تا به حال با واکنشهای منفی مردم روبهرو شدهای؟
رودررو هرگز، همیشه محبت بوده و لطف اما در فضای مجازی دیدم که میگویند خیلی لوس است!
برای تو گفتن حرف مهمتر است یا گرفتن لبخند؟
قطعاً گفتن حرف، حتی شده خیلی خشک و جدی. اولش گفتم این اصلاً خندهدار نیست اما همیشه دغدغه اجتماعی برایم مهم بوده و هست.
میتوانی ویدیوچک را برای سایر عرصهها مثلاً سینما اجرا کنی؟
من میتوانم ولی سایر عرصهها جنبه کافی ندارند!
چطور سر از شبکه ورزش درآوردی؟
برای موفقیت چنین برنامهای چند عامل لازم است؛ اول- شخصی که بتواند با یک دوربین و یک نما مردم را پای تلویزیون نگه دارد. قصد تعریف از خودم ندارم اما میبینید که خیلی از شبکهها چنین کاری کردند و نگرفت چون این شخص خیلی مهم است که به قول معروف «بتون» باشد! دوم- مدیران شبکه باید پشت تو و برنامه باشند تا بگیرد. سوم- یک گروه از جان گذشته میخواهد و چهارم- خود سوژه که خیلی مهم است. در ورزش و فوتبال شما میتوانید هر حرفی را بزنید و هیچ انگی به شما نمیچسبد! چون اساساً کسی ورزش را جدی نمیگیرد و در مقابل، مردم دوستش دارند. ما در مورد رئیس فدراسیون یا مدیران باشگاهها هر چه میخواهیم میگوییم اما آیا شما میتوانید در مورد وزیر ارشاد یا مدیرعامل یک کارخانه صنعتی چنین نقد و طنازی کنید؟
برای همین هم هست که پروژههای ۹۰ اقتصادی و سینمایی هرگز پا نگرفت!
اصولاً در ورزش تحملها بالاتر است و کسی کل ماجرا را جدی نمیگیرد!
حالا پیشنهادش به تو شده؟
خوشبختانه من آدم پیشنهادی هستم و اصولاً همیشه به من پیشنهاد میشود! خیلیها گفتند اما من نرفتم.
از اینکه از برنامه تو تقلید میکنند چه حسی داری؟
کلاً اینجا اینجوری است و هر چیزی که گل کند همه دنبال مشابهش میروند اما من خودم دوست دارم کار بعدیام به طور کلی با ویدیوچک متفاوت و یک قدم به جلو باشد.
برای یک برنامه ۱۵ دقیقهای در هفته چقدر وقت میگذاری؟
حدود ۸ تا ۹ ساعت.
تو مجری شبهای فوتبالی هم بودی اما وسط برنامه زنده با خداداد عکس سلفی گرفتی! چرا؟ برای این کار برنامهریزی داشتی؟
نه همان لحظه اتفاق افتاد و اصلاً به آن فکر نکرده بودم. به طور کلی من آدم آن فضای جدی و تخصصی نبوده و نیستم. هنوز هم دنبالکننده جدی اخبار روز فوتبال نیستم و خیلی از مجریهای تخصصی ورزشی از من بهترند. آن برنامه را صرفاً به خاطر رفاقت با تهیهکننده وقت قبول کردم و برایم چالشی جدید بود.
الان چطور؟ اگر یک برنامه جدی پیشنهاد شود قبول میکنی؟
نه الان دیگر قبول نمیکنم چون فکر میکنم مردم همین قالب را از من میخواهند و باید در آن بمانم، به خصوص که حالا وارد حوزه بازیگری هم شدهام.
در تلویزیون ما معمولاً عمر برنامهها خیلی زیاد نیست. فکر میکنی ویدیوچک چند سال عمر کند؟
الان که پنج ساله است و میتواند تا ابد هم ادامه داشته باشد چون هم تلویزیون هست و هم فوتبال و هزینه آنچنانی هم ندارد مگر آنکه مدیران نخواهند.
تحمل دیدن ویدیوچک با یک مجری دیگر را داری؟
من این چیزها برایم مهم نیست ولی فکر نمیکنم کس دیگری بتواند با این سبک اجرا کند. اصلاً چه کاری است اسمش رو عوض کنند و برنامه دیگری بسازند!
آخرین باری که کسی به خاطر برنامه به تو زنگ زد و گلایه کرد؟
سعید عبدِولی بود. من گفته بودم او بداخلاق است و سعید فکر میکرد گفتم بیاخلاق و ناراحت شد و اعصاب هم نداشت! البته بعد آرام شد.
از این برنامه دوست هم پیدا کردی؟
بله خیلی زیاد، مثلاً علیآقای کریمی.
شده به خاطر رفاقت قید سوژه را بزنی؟
نه، رفاقت و کار دو مقوله جدا هستند؛ البته شده به خاطر احترام آن فرد با او شوخی نکنیم ولی نه به خاطر روابط شخصی من یا مجتبی آذری.
مثلاً چه کسی؟
مثلاً ناصرخان حجازی یا علیآقای پروین. اسطورهای چون علیآقای دایی یا علیآقای کریمی که احترامشان برای همه ما واجب است و به خودمان اجازه نمیدهیم با این بزرگان شوخی کنیم.
تیم مورد علاقه؟
من منچستری هستم. البته در بچگی و در کار حرفهای خودتان بهتر میدانید که نمیتوان طرفدار بود و احساسات خرج کرد. نمیدانم این تصور عجیب از کجاست که مردم فکر میکنند همه ما مثل آنها هوادار هستیم و کار و آبرو و زندگیمان را خرج یک تیم میکنیم!
چون آنها خودشان طرفدار هستند و دنیا را با ذهن خود میبینند، نمیپذیرند که خبرنگار و داور و مدیر و حتی وزیر(!) آبرو و شخصیت و اعتبار خود را دارند و نمیآیند همه چیز را به خاطر یک تیم خراب کنند! شده از کسی دلخور شوی و بعداً جبران کنی؟
نه، من اصلاً کینهای نیستم؛ البته از اینکه کسی گذشتهاش را فراموش کند ناراحت میشوم. فوتبالیستی که به لطف خدا و توجه مردم به همه جا رسیده برای خودش بد است که فراموش کند چه کسی بوده و اگر چنین سوژهای روزی گذرش به من بیفتد کاری میکنم که دیگر این اشتباه را تکرار نکند. البته عکسش هم بوده، در پارک فیلمبرداری داشتیم و من بازیکن بزرگی را دیدم که هیچکس او را نمیشناخت. معرفی کردم و از مردم خواستم برایش دست بزنند، طرف دوباره مطرح شد و دیگر یادی از ما نمیکند!
بپردازیم به عرصه جدید یعنی بازیگری، سبیل چه میگوید؟
برای همین سریال است، کاراکترش باید سبیل میداشت و من مال خودم را گذاشتم.
حالا چرا دسته موتوری؟ به خاطر نقش بود یا سلیقه خودت؟
حالا بماند!
جلوی دوربین سینما راحتتری یا تلویزیون؟
ویدیوچک که دیگر مثل خانه خودم شده و نمیشود آنجا را با جای دیگر مقایسه کرد اما جلوی دوربین آقای قاسمخانی هم خیلی راحتم.
چقدر از خود عبدا… روا در این سریال مقابل دوربین است و چقدر بازی میکنی؟
ناخودآگاه برای همه همین میشود، از ویژگیها و تجارب گذشته استفاده میکنند. من عمداً این کار را نمیکنم، همانطور که هیچ وقت ادای کسی را درنمیآورم در حالی که خیلی خوب این کار را بلدم!
سر سریال «روزی روزگاری مریخ» چقدر بحثهای فوتبالی میشود؟
پیمان و مهراب قاسمخانی، امیرمهدی ژوله، سام درخشانی و امیر نوروزی به شدت فوتبالی هستند. با امیر کاظمی تا الان زیاد بازی نداشتم و او را نمیدانم اما بقیه مدام در حال بحثهای فوتبالی هستند!
بهروز رهبریفرد در این کار چه میکند؟
سلطان است، عشق، خیلی خوب بازی میکند و من از او خیلی خوشم میآید.
کل بازیاش در این سریال همین دو قسمت بود؟
بهروز در بخش زمین بازی دارد و فکر کنم کارش تمام شده اما از قاسمخانیها هیچ چیز بعید نیست!
از پیمان قاسمخانی نوشتن هم یاد گرفتهای؟
نمیدانید این دو برادر چقدر باشخصیت هستند و باور نمیکنید پیمان چقدر محجوب و مأخوذ به حیاست. از دیدن آن همه شاهکار، انسان تصوری دارد و وقتی خود او را میبینید انگار یک فرد دیگر را دیدهاید!
پیمان خودش تو را برای این سریال انتخاب کرد؟
بله، من یک آیتم در ویدیوچک برای آدام همتی رفتم که پس از آن سعید راد بزرگ به من زنگ زد و گفت تو خوراک یک نفر هستی که معرفی میکنم. پنج دقیقه بعد دوباره زنگ زد و گفت آن فرد پیمان قاسمخانی بود و وقتی به او گفتم متوجه شدم خودش هم مشتری برنامه است و کامل تو را میشناسد! اینجوری آشنا شدیم و به من پیشنهاد این کار را دادند.
انگار بهترین شروع ممکن برایت بود که با اسطوره طنز که استعدادهایی چون پژمان جمشیدی و ژوله را معرفی کرده شروع کنی؟
دقیقاً همینطور است. من قبلاً هم پیشنهاد بازی داشتم اما میخواستم با یک آدم قوی شروع کنم.
نگران نیستی که تو هم مثل ژوله یا امیر وفایی- که همکاران رسانهای ورزشی ما بودند- آنقدر در سینما غرق شوی که قید رسانه را بزنی؟
نمیدانم شاید، آنجا پولش خیلی خوب است.
قبل از این پروژه چقدر اهل سینما بودی؟
علاقهمند بودم و معمولاً فیلمهای ایرانی و خارجی را میبینم.
حالا چرا طنز؟
برای شروع من درستتر بود تا از همان خاستگاه طنز که آمدهام آغاز کنم. حالا آینده انشاءا… به سمت جدی هم میروم.
اگر در ویدیوچک- حالا بعد از این همه سال- نمره ۸ از یک تا ۱۰ به خودت بدهی، در این سریال با همین میزان کاری که تا امروز انجام شده چه نمرهای به خودت میدهی؟
من پنج میدهم.
بیشترین برداشت که تا الان داشتی؟
دوتا!
قاسمخانیها پیشنهاد نوشتن به تو ندادهاند؟
نه، آنها خودشان خدای نوشتن هستند!
اگر قرار باشد بین اجرا و بازیگری یکی را انتخاب کنی؟
قطعاً بازیگری! از همان اول هم اگر موقعیتش بود اصلاً سمت اجرا نمیآمدم!
فوتبالیست ایرانی مورد علاقه که الان بازی میکند؟
مهدی طارمی.
فوتبالیست خارجی مورد علاقه؟
زلاتان و لواندوفسکی، من کسانی را دوست داشتم که میخواستم مثل آنها بشوم!
تیم ایرانی مورد علاقه؟ خوشبختانه زادگاهت تیمی ندارد که الکی آن را اسم ببری!
نه در استان ما که تیم مدرسه خودمان قویترین تیم است! خارج از هر بحثی من تیمهایی مثل ملوان یا نساجی یا صنعت نفت را دوست دارم، تیمهایی که کل شهر به آن دل بستند و نتایجش برای همه مهم است.
بهترین فوتبالیست تاریخ ایران؟
با احترام به همه بزرگان علی کریمی.
و بهترین در جهان؟ مارادونا یا پله؟
هیچکدام، زیدان!
مولانا زیاد میخوانی؟
بله، از کجا فهمیدی؟
چون خیلی اهل خط سوم هستی! شاعر مورد علاقت؟
معاصر حسین منزوی، کلاسیک نظامی.
گفتی تلویزیون ببین بودی، برنامه تلویزیونی مورد علاقهات؟
مسابقه هفته، الگوی من عالیجناب نوذری بود و بعد از ما ۲ نفر، آدم بامزه دیگر در تلویزیون نداشتیم!
اگر قرار باشد خودت برای خودت جانشین انتخاب کنی؟
بین مجریان الان که نداریم!
مجری محبوب ورزشی؟
اونم الان باید کار کنه؟!
کارگردان مورد علاقه؟
بهروز شعیبی.
کارگردان خارجی مورد علاقه؟
کسی که فارست گامپ را ساخت زمیه کیس بود؟
پس بازیگر مورد علاقهات هم تام هنکس است؟
بله، رو دست تام هنکس نداریم.
بهترین بازیگر تاریخ سینمای ایران؟
اگه بگم بهروز وثوقی دست از سرم برمیداری؟ از نظر من در سینمای بعد از انقلاب اکبر عبدی کاملترین بازیگر بوده است.
ورزشکار برتر تاریخ ایران؟
تختی، آدمی که ارزش دارد دوستش داشته باشی.
چرا موتور؟
رانندگی را زیاد دوست ندارم و با موتور راحتترم. سالها قبل رفتم موتور بخرم همه آنقدر کوچک بودند که نشستن من روی آنها خندهدار میشد! برای همین گندهترین موتور را برداشتم تا به سایزم بخورد.
آخرین بار هم دو روز پیش خوردی زمین!
بله، اتفاقاً آن روز مجری اختتامیه جشنواره سینمایی بودم و برگزارکننده کلی نفرینم کرد! آخر چرا باید با موتور بیای که تصادف کنی؟ اتفاقاً آن تهیهکننده هم مشهدی بود! خوردم زمین و سِرم و بیمارستان و زخم و با همان وضعیت اجرا کردن!