جمعه, ۲ آذر ۱۴۰۳ / قبل از ظهر / | 2024-11-22
تبلیغات
تبلیغات
کد خبر: 262413 |
تاریخ انتشار : ۳۱ مرداد ۱۴۰۳ - ۹:۵۶ |
12 بازدید
۰
3
ارسال به دوستان
پ

ایمان مبعلی بازیکن اسبق تیم ملی فوتبال کشورمان در مقطعی پیراهن استقلال را بر تن می‌کرد و یکی از ارکان خط میانی آبی‌پوشان پایتخت بود. در روزهای پایانی مرداد سال ۱۳۸۹ اتفاق تلخی برای ایمان به وقوع پیوست که خبرورزشی آن را در قالب گزارشی اختصاصی در روز ۳۱ مرداد همان سال منتشر کرد. ماجرا […]

ایمان مبعلی بازیکن اسبق تیم ملی فوتبال کشورمان در مقطعی پیراهن استقلال را بر تن می‌کرد و یکی از ارکان خط میانی آبی‌پوشان پایتخت بود.

در روزهای پایانی مرداد سال ۱۳۸۹ اتفاق تلخی برای ایمان به وقوع پیوست که خبرورزشی آن را در قالب گزارشی اختصاصی در روز ۳۱ مرداد همان سال منتشر کرد. ماجرا از این قرار بود که پس از پایان یکی از جلسات پایانی تمرین استقلال در مرداد سال ۸۹ ایمان مبعلی سوار بر اتومبیل خود از درب اصلی ورزشگاه آزادی خارج شد. او ناگهان فردی را دید که پرچم آبی در دست گرفته و خواهان عکس و امضا گرفتن از ایمان شد به همین خاطربازیکن استقلال بی‌خبر از همه جا ایستاد تا با این هوادار عکس یادگاری بگیرد و پیراهنی که در دستش داشت را برایش امضا کند.

ایمان بعد از این‌که با او عکس گرفت، دلش به حال این شخص سوخت و پرسید چطور می‌خواهی به خانه بروی بیا تو را تا بخشی از مسیرت برسانم! فرد مذکور که از قبل برنامه‌ریزی کرده بود، تشکر کرد و داخل ماشین مبعلی نشست. او در ادامه مسیر مدعی شد فرزندش بیمار است و مشکل مالی دارد ولی مبعلی به او گفت من از کجا تو را بشناسم! مدارک بیمارستان فرزندت را نشان بده تا خودم تمام مخارجش را بدهم. در این لحظه فرد هوادارنما چهره واقعی‌اش را نمایان کرد و با درآوردن اسلحه از کیف دستی خود ایمان را تهدید کرد و گفت: اگر پول ندهی شلیک می‌کنم!

این شخص ۲۵۰هزار تومان که در آن لحظه همراه ایمان بود را گرفت و از ماشین پیاده شد!

مبعلی پس از این اتفاق در گفت‌وگویی اختصاصی به خبرورزشی گفت: هنوز این ماجرا را باور ندارم و فکر می‌کنم یک فیلم جنایی دیدم. وقتی به من گفت فرزندم بیمار است، به او گفتم اگر مدرک پزشکی داشته باشی همه هزینه‌هایت را می‌دهم ولی ناگهان اسلحه از جیبش بیرون آورد. وقتی به او گفتم الان ۲۵۰هزار تومان پول نقد بیشتر همراهم نیست، تهدید می‌کرد و می‌گفت زنگ بزن یکی برایت پول بیاورد. حتی موقع پیاده شدن برای این‌که به من ثابت کند اسلحه واقعی است، خشاب را کشید و فشنگ‌ها را خارج کرد. واقعا خدا رحم کرد که زنده ماندم.

    برچسب ها:
لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط ادراك خبر در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    نظرتان را بیان کنید